نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
استادیار گروه زبان و ادبیات عربی، دانشگاه آزاد اسلامی تبریز
چکیده
اعجاز به عنوان یک موضوع سهل و ممتنع، به یکی از بنیادیترین و پرچالشترین موضوعات علوم قرآنی تبدیل شده است. تاریخ اندیشه اسلامی پر است از دیدگاههای متنوع اندیشمندان اسلامی مبنی بر چیستی، امکان، شناخت، اعتبار و دلالت معجزه. ابنخلدون در کتاب المقدمه بحثهای در خور توجهی در خصوص اعجاز ذیل موضوع نبوت طرح کرده است. از نگاه ابنخلدون وقوع اعجاز (معجزه) تحت تعلیم ربوبی است و باید با برترین نمود زمانه هر پیامبر تناسب داشته باشد و اینکه آن گواه صدق نبوت نبی است. به نظر او معجزه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، وحی الهی (قرآن) است و در آن دلیل و مدلول همبر شدهاند. این مقاله در صدد استخراج و تبیین آرای ابنخلدون در خصوص اعجاز و مباحث مرتبط با آن با تأکید بر کتاب المقدمه است
کلیدواژهها
۱ـ مقدمه
اعجاز به عنوان یک موضوع سهل و ممتنع، به یکی از بنیادیترین و پرچالشترین موضوعات علوم قرآنی تبدیل شده است. تاریخ اندیشه اسلامی پر است از دیدگاههای متنوع اندیشمندان اسلامی مبنی بر چیستی، امکان، شناخت، اعتبار و دلالت معجزه. «معجزه و معادلهای آن در زبانهای دیگر مثل miracle در انگلیسی، در عرف عام بر حوادث شگفتآور، غیرعادی و فراطبیعی اطلاق میشود. این اصطلاح از نگاه متکلمان در ادیان توحیدی، اجمالاً بر حوادثی اطلاق میشود که با مداخله عامل ربوبی در روند طبیعی امور به صورت خارقالعاده رخ میدهند و بر آموزههای دینی دلالت دارند. (احمدی، 1385) قابل تأمل است که در گفتمان قرآنی، واژگان "بینه" (اعراف/۷۳)، "آیه" (آلعمران/۵۰)، "برهان" (قصص/32)، "سلطان" (هود/۹۶) و "عجب" (کهف/۶۳) جایگزین اصطلاح "معجزه" یا "اعجاز" شده است. به نظر میرسد که اصطلاح اعجاز و معجزه متأخر از قرآن باشد و خاستگاهش بیرون از متن قرآنی حتی خارج از جامعه اسلامی بوده است. محققان، نخستین بذرهای اندیشه اعجاز قرآن را در جایی بیرون از تفاسیر قرآن و مباحث حساس درونقرآنی شناسایی کردهاند. به نظر آنان مجادلات کلامی بین متکلمان اسلامی با یکدیگر یا متکلمان مسیحی و یهودی در آغاز و شکلگیری نظریه اعجاز نقش اساسی را ایفا نموده است. (کریمینیا، 1391) طبق مشهورترین تعریف متکلمان اسلامی از معجزه، خارق بودن و تحدی نمودن از ویژگیهای لاینفک معجزه است. طبق تعریف، معجزه عبارت است از «امر خارقالعاده ای که به دست مدعی نبوت به وقوع بپیوندد، مقرون به تحدی و عدم معارضه باشد و با ادعای او نیز مطابقت داشته باشد.» (احمدی، 1385) ابنخلدون به عنوان یکی از علما و فیلسوفان اسلامی در باب نظریه اعجاز قران و مباحث پیرامونی آن آرای در خور توجهی را در کتاب معروف خود المقدمه مطرح کرده است. طبق تتبعی که در این کتاب صورت گرفت، این بحث در سه بخش از این کتاب ذکر شده است؛ بخش المقدمه السادسه: فی أصناف المدرکین للغیب من البشر بالفطره أو بالریاضه و یتقدمه الکلام فی الوحی و الرؤیا، بخش الفصل الثامن و العشرون: علوم السحر و الطلسمات و بخش الفصل الخامس و الأربعون: فی علوم اللسان العربی ذیل علم البیان، که در طول پژوهش هر کدام به فراخور بحث مورد استفاده قرار گرفته است.
طبق بررسیهای صورتگرفته، در این خصوص، پژوهش مستقل و قابل اعتنایی کار نشده است. این نوشتار در صدد پرداخت به این موضوع و استخراج و تبیین آرای ابنخلدون در باب نظریه اعجاز و جبران این نقص میباشد. در این پژوهش بر اساس روش مطالعه اسنادی کار شده که برای دستیابی به موضوع بحث، به مطالعه پژوهشها و مقالات مرتبط با بحث پرداخته شده است که در این میان کتاب المقدمه که محل اصلی انعکاس آراء و افکار ابنخلدون است، به عنوان مرجع اساسی پژوهش قرار گرفته است.
۱ـ۱ـ شخصیتشناسی ابنخلدون
ابنخلدون (عبدالرحمن) معروفترین مورخ عرب، متولد (732هـ/1332م) در تونس و متوفای (808 هـ/1406م) در قاهره است. در آفریقای شمالی نام ابنخلدون برای خاص و عام زندهکننده تاریخ باستان است. (کوست، 1386: 5) او حفظ قرآن و تفسیر آن، حدیث، فقه، نحو و اشعار بسیاری از شاعران و ... را در محضر پدر خویش و بعضی علمای تونس آموخت. (فروخ، 1983: 587) ابنخلدون ادیب، شاعر و ناقد و سپس عالم و فیلسوف است و بنیانگذار علم جامعهشناسی و تدوینگر فلسلفه تاریخ است. او به علوم پیشینیان قبل از اسلام و به علوم جدید پس از ظهور اسلام و فلسفه نظری و علم عملی یکجا احاطه دارد. او در حیات علمیاش اشعریمذهب است و هنگام بحث در هر چیز از وجوه معارف انسانی همانند فلسفه و دین، معتزلی منهج است. (فروخ، 1983: 587) به نظر میرسد امتیاز و شهرت ابنخلدون نخست به خاطر کتاب تاریخ معروفش العبر فی دیوان المبتدأ و الخبر باشد که به المقدمه مشهور است و همین کتاب به خاطر در بر داشتن بحثهای گوناگون نوآورانه در حوزههای جامعهشناسی، اقتصاد، فلسفه تاریخ و استنباط اسباب و علل از آنچه مطالعه کرده بود یا در طول حیات و سفرهای مختلفش مشاهده کرده بود، در شناسایی و معرفی شخصیت علمی او کافی است. (زیات، بیتا: 411) المقدمه حقیقتاً گنجینه دانش و ادب است. آن دسته از فیلسوفان و مورخان که به اثر ابنخلدون معرفت دارند، به اتفاق در عظمت شخصیت وی، سخنانی پرشکوه بیان کردهاند. (کوست، 1386: 5)المقدمه ابنخلدون بارها در مصر، شام و اروپا چاپ شده و به زبانهای بیگانه ترجمه شده است و اروپاییان همواره بدان اهتمام ورزیدهاند. (فاخوری، 1378: 634) کتاب او با نام مقدمه ابنخلدون در ایران شهرت دارد و توسط محمد پروین گنابادی به فارسی ترجمه شده است. کتابها و پژوهشهای مستقل متعدد درباره ابنخلدون و آثار وی، اعم از پیشینیان و معاصران نشان از جایگاه رفیع علمی وی دارد. (برای اطلاع از بعضی آثار نوشته شده ر.ک: عمر فروخ، 1983: ۶، 607 ـ610)
۲ـ پیشفرضهای ذهنی ابنخلدون درباره قرآن
پیش از ورود به بحث معجزه، شناخت پیشفرضهای ابنخلدون نسبت به قرآن، ضروری به نظر میآید. وی در بحثی که با عنوان تقسیم زبان عرب و سخنشان به دو فن نظم و نثر، پس از تعریف و اقسام و ویژگیهایی که برای آن دو فن آورده است، قرآن را خارج از دو مقوله مذکور میداند و میگوید: «... و اما قرآن هر چند از نوع سخن منثور به شمار میرود، ولی از هر دو صفت یادکرده خارج است و نه آن را به طور مطلق مرسل و نه مسجع مینامند، بلکه آیات از هم جداشدهای است که به مقطعهایی منتهی میشوند و ذوق به پایان سخن در آن مقاطع گواهی میدهد. سپس سخن به آیه دیگر بعد از آن باز میگردد و بیالتزام حرفی که سجع یا قافیه باشد، دوباره آورده میشود. او در ادامه گفتار خویش به آیه 23 زمر استشهاد میکند: ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِکْرِ اللَّهِ ذلِکَ هُدَى اللَّهِ یَهْدی بِهِ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ﴾[1]
ابنخلدون در ادامه به تفاوتهایی که قرآن با نظم و نثر دارد، اشاره میکند و میگوید: «و آخر آیات را در قرآن فواصل مینامند؛ زیرا سجع نیستند و آنچه را در سجع ملتزم میشوند، در آنها لازم گرفته نشده است و قافیه نیز نیستند، بلکه به سبب آنچه یاد کردیم، بر کلیه آیات قرآن عموماً "مثانی" اطلاق شده و به عنوان غلبه به "امالقرآن" اختصاص یافته است؛ مانند نجم که به طور غلبه بر ثریا اطلاق میشود و به همین سبب آن را "سبع المثانی" نامیدهاند و این گفتار ما را با گفتههای مفسران در وجه نامیدن آنها به مثانی مقابله کن. آن وقت حقیقت گواهی خواهد داد که گفتار ما ترجیح دارد.»[2] (ابنخلدون، 1379: 366)
2ـ1ـ ایضاح مفهومی معجزه از نگاه ابنخلدون
مطابق تعریف متلکمان اسلامی معجزه عبارت است از امر خارقالعادهای که به دست مدعی نبوت به وقوع بپیوندد، مقرون به تحدی و عدم معارضه باشد و با ادعای او نیز مطابقت داشته باشد.» (احمدی، 1385) ابنخلدون معجزه هر پیامبری را متناسب با زمانه او میداند که از جنس دانشها و ادعاهای مردم آن دوره باشد تا بتواند با برترین نمونه زمانه خود هماوردی کند. ابنخلدون علت جنس معجزه موسی را کثرت سحر و رایج بودن بازار آن، هنگام مبعوث شدن ایشان به نبوت در میان مردمان سرزمینهای بابل و مصر میداند و در رابطه با علت و حکمت نوع معجزه حضرت موسی میگوید:[3] «و اما وجود سحر و جادو در میان بابل که عبارت از کلدانیان و سریانیاناند، بسیار بوده و قرآن هم از آن سخن گفته و اخباری هم درباره آن هست و بازار سحر در بابل و مصر در دوران بعثت موسی رواج داشت و به همین سبب معجزه موسی از جنس مسائلی بود که جادوگران آن عصر مدعی آنها بودند و مورد توجه آنان بود.» (ابنخلدون، 1379: 2، 1043) سخن قرآن کریم هم مؤید همین نظر است: ﴿وَ لکِنَّ الشَّیاطینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ وَ ما یُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ﴾[4](بقره/102) ابنخلدون در ادامه به فرق میان معجزه و ساحری در شریعت میپردازد و آن را مطابق گفتار متکلمان به تحدی ارجاع میدهد. تحدی از نظر وی عبارت است از: «وهو دعوى وقوعها على وفق ما ادعاه» (ابنخلدون، : 2، 280)؛ دعوی وقوع معجزه بر وفق مدعا. او به نقل از متکلمان میگوید: «و وقوع المعجزه على وفق دعوى الکاذب غیر مقدور، لأن دلاله المعجزه على الصدق عقلیه، لأن صفه نفسها التصدیق، فلو وقعت مع الکذب لاستحال الصادق کاذباً وهو محال، فإذاً لا تقع المعجزه مع الکاذب بإطلاق.» او وقوع معجزه را مطابق دعوی کاذب ممکن نمیداند؛ زیرا دلالت معجزه بر صدق است؛ چه صفت نفس آن تصدیق است و بنابراین اگر با دروغ یابد، راستگو مبدل به دروغگو خواهد شد و این محال است و از این رو معجزه از کاذب مطلقاً صادر نمیشود. از نظر ابنخلدون ویژگیهای معجزه را میتوان چنین دستهبندی کرد:
۱ـ ربوبی بودن معجزه: «أن المعجزه قوه إلهیه تبعث فی النفس ذلک التأثیر، فهو مؤید بروح الله على فعله ذلک.»
۲ـ رجوع معجزه به تحدی برای مدعی نبوت: «فالذی ذکره المتکلمون أنه راجع إلى التحدی و هو دعوى وقوعها على وفق ما ادّعاه.»
۳ـ معجزه مخصوص صاحب خیر و مقاصد خیر است و متعلق به نفوسی است که متمحض در خیرند و بدان بر دعوی نبوت تحدی میکنند: «و هی وجود المعجزه لصاحب الخیر و فی مقاصد الخیر و للنفوس المتمحصه للخیر»
4ـ عدم معارضه معجزه به دلیل مؤید بودن صاحب معجزه از جانب خداوند: ابنخلدون در تأیید و تأکید بر این سخن به آنچه که بر ساحران فرعون و ابطال سحرشان به دست حضرت موسی اتفاق افتاد، استناد کرده است و به نگریستن و اندیشه در آن دعوت میکند: «ولما کانت المعجزه بإمداد روح الله و القوى الإلهیه، فلذلک لایعارضها شیء من السحر. وانظر شأن سحره فرعون مع موسى فی معجزه العصا کیف تلقفت ما کانوا یأفکون.»
۵ـ عدم صدور معجزه از کاذب: «و وقوع المعجزه على وفق دعوى الکاذب غیر مقدور، لأن دلاله المعجزه على الصدق عقلیه، لأن صفه نفسها التصدیق، فلو وقعت مع الکذب لاستحال الصادق کاذباً و هو محال، فإذاً لا تقع المعجزه مع الکاذب بإطلاق.» (ابنخلدون، 2004، ۲، 281ـ279)
از ویژگیهای فوق چنین استنباط میشود که دیدگاه ابنخلدون به آنچه که متکلمان مسلمان از معجزه تعریف نمودهاند و شرایطی چون خرق عادت، همراهی معجزه با ادعای مقام و منصب الهی و مرتبط بودن معجزه با ادعای نبوت که برای آن تعییین کردهاند، بسیار نزدیک است.
۲ـ۲ـ مفاهیم خارق و تحدی از نگاه ابنخلدون و رابطه آن دو با معجزه
۲ـ۲ـ۱ـ مفهوم خارق
طبق مشهورترین تعریف متکلمان اسلامی از معجزه، خارق بودن و تحدی نمودن از ویژگیهای لاینفک معجزه است. از نظر متکلمان مسلمان، مفهوم خرق عادت در تعریف معجزه معطوف به حوادثی چون اژدها شدن عصا، نسوزاندن آتش و ... است که در آنها به ظاهر ارتباط بین اسباب و مسببات عادی طبیعی قطع میشود و با این ویژگی، حوادث صرفاً نادرالوقوع و شگفتانگیز متمایز میشوند. متکلمان اشعری به وجود چنین نظمی قائل نیستند و جریان مستمر در طبیعت را صرفاً توالی حوادثی میدانند که خداوند به طور مستقیم میآفریند. بنابراین، خرق عادت از نگاه اینان صرفاً به این معناست که خداوند گاهی بر خلاف عادت مألوف خود عمل میکند. اما حکیمان مسلمان به وجود رابطه علی و معلولی میان حوادثی که رخ میدهند، قائلند، ولی با وجود این معتقدند که در معجزه، قانون علیت، سنخیت علت و معلول، نظم طولی و سلسله مراتبی عالم نقض نمیشوند. (احمدی، 1385)
ابنخلدون خوارق را از نشانههای پیامبران یاد میکند تا گواهی راستی برای آنان باشد. خوارق عبارت است از افعالی که بشر از اتیان به مثل آن عاجز است، به همین سبب آن را معجزه نامیدهاند و اینگونه امور از جنس مقدورات بندگان نیست، بلکه بیرون از حد توانایی آنان است و درباره کیفیت وقوع معجزات و دلالت آنها بر تصدیق پیامبران بین فرق گوناگون مسلمانان اختلاف است.[5] او در ادامه به تبیین آرای متکلمان اسلامی در این باره میپردازد و میگوید:[6] «چنانکه متکلمان بنا بر اعتقاد به اینکه انسان فاعل مختار است، معتقدند که اینگونه امور به دست خدا روی میدهد، نه پیامبر. و هر چند به عقیده معتزله افعال بندگان از خود آنان صادر میشود، ولی معجزه از جنس افعال ایشان نیست و برای پیامبر به عقیده سایر متکلمان در این عمل همان تحدی، به اذن خداست و تکلیف دیگری ندارد.» همینجاست که ابنخلدون معنای تحدی را بازگو میکند: «و معنای تحدی آن است که پیامبر (صلی الله علیه و آله) پیش از روی دادن معجزه، برای راستی ادعای خود به وقوع آن استدلال میکند و در این صورت معجزه چون روی داد، به منزله این است که خدای تعالی به صراحت بگوید: پیامبر صادق است و بنابراین دلالت معجزه بر صدق قطعی میگردد.» او نتیجه میگیرد که معجزه با مجموع خارق عادت و تحدی بر صدق نبی دلالت میکند و به همین سبب است که تحدی جزئی از معجزه میباشد و اینکه متکلمان گفتهاند که تحدی صفت نفس معجزه است با اینکه گفته شد تحدی جزئی از معجزه است، این هر دو قول در معنا یکی است؛ چه نزد آنان صفت نفس به همان معنای ذاتی است.
2ـ2ـ2ـ مفهوم تحدی
تحدی از نظر ابنخلدون عبارت است از دعوی وقوع معجزه بر وفق مدعا؛ چنانکه میگوید: «و هو دعوى وقوعها على وفق ما ادعاه.» (ابنخلدون، 2004: 2، 280) ابنخلدون تحدی را فارق میان معجزه، کرامت و سحر میداند و چنین ادامه میدهد: «و تحدی فارق میان معجزه، کرامت و سحر است؛ زیرا در سحر و کرامت نیازی به تصدیق نیست و بدین سبب به تحدی هم احتیاجی نمیباشد؛ مگر آنکه بر حسب اتفاق یافت شود و اگر در کرامت، نزد آنان که آن را جایز دانستهاند، تحدی واقع شود و دلالتی داشته باشد، در این صورت دلیل بر ولایت خواهد بود که به جز نبوت است.» (ابنخلدون، 2004: 2، 204)
2ـ3ـ مباحث مربوط به اعجاز در المقدمه
ابنخلدون در جلد نخست کتاب المقدمه ذیل مقدمه ششم تحت عنوان «المقدمه السادسه: فی أصناف المدرکین للغیب من البشر بالفطره أو بالریاضه و یتقدمه الکلام فی الوحی و الرؤیا» آنگاه که درباره انواع کسانی که از نهان خبر میدهند و غیبگویی میکنند، بحث میکند، ابتدا به حکمت برگزیدگان الهی (پیامبران) از میان نوع بشر اشاره میکند و در ادامه به نشانههای آنان به عنوان پیامآوران و هدایتگران الهی چون مقوله وحی، تعلیمات الهی و القای دانشهای ربوبی به ایشان میپردازد و چنین اذعان میکند که در نتیجه همین موهبتهاست که آنان به اموری خارقالعاده چون اخبار از غیب و امور کائنات، که از بشر نهان است، زبان میگشایند. او اضافه میکند که انجام این امور توسط پیامبران الهی ممکن نمیشود؛ مگر اینکه قائل به این عقیده باشیم که پیامبران به طور ویژه تحث تأثیر تعالیم خداوند هستند و دست به چنین اموری خارقالعاده میزنند: «وکان فیما یلقیه إلیهم من المعارف ویظهره على ألسنتهم من الخوارق والأخبار الکائنات المغیبه عن البشر التی لا سبیل إلى معرفتها إلا من الله بوساطتهم و لایعلمونها إلا بتعلیم الله إیاهم.»[7] (ابنخلدون، 2004: 1، 201)ابنخلدون در ادامه برای تقویت نگاه خود به کلام پیامبر اکرم استشهاد میکند که میفرماید:«ألا وإنّی لاأعلم إلا ما علمنیَ الله»؛ «هان ای مردم بدانید که من به هیچ دانشی آگاه نیستم؛ جز آنچه خدا به من آموخته است.»البته چنانچه ملاحظه میشود، ابنخلدون در اینجا اشاره به اصطلاح اعجاز یا معجزه نکرده است، بلکه به جای آن از الفاظی چون "الخوارق" و "الاخبار الکائنات المغیبه" استفاده کرده است. به نظر میآید که او این امور را مختص به پیامبران میداند که دیگران از پرداختن به آن ناتواناند؛ اموری که تحت تعالیم و عنایات ربوبی وقوع پیدا میکند و این همان است که در تعاریف متکلمان و الهیدانان و فیلسوفان از آن به معجزه تعبیر میشود.
3ـ چیستی اعجاز محمدی از منظر ابنخلدون
«باید دانست که قرآن نازلشده بر پیامبر ما، محمد (صلی الله علیه و آله) بزرگترین، ارجمندترین و روشنترین معجزات به لحاظ دلالت است؛ چه بیشتر خوارق معجزههای هر پیامبر از وحی دریافتی او جداست و وی معجزه را گواه بر راستگویی خویش میآورد؛ حال آنکه قرآن هم وحی ادعاشده است و هم خارق معجز. از همین روی گواه صدقش را در دل خود دارد و چون دیگر معجزات همراه با وحی، به دلیلی دیگر نیازمند نیست. روشنتر بودن قرآن از حیث دلالت هم از آن روست که دلیل و مدلول در آن همبر شدهاند. این مطلب، فحوای این سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله) است که «به تمامی انبیا نشانهها و معجزاتی دادهاند که آدمیان را همانند آنها برای گرویدن و ایمان بسنده است؛ اما نشانهای که به من دادهاند، وحیی است که بر من نازل شده و از همین روی امید دارم شمار پیروانم در روز قیامت از دیگر پیغامبران، فزونتر باشد.» و به اشارت میگوید که اگر معجزی در آشکارگی و نیرومندی دلالت، بدین پایه رسد، یعنی معجزه خود وحی باشد، راستی آن واضحتر و در نتیجه تصدیقکننده و گرونده یا همان پیرو و امت نیز بیشتر خواهد شد.» (معارف و همکاران، 1396: 107ـ108)
3ـ1ـ «حیث» معجزه قرآن از نگاه ابنخلدون
در نظر عالمان اسلامی قرآن از وجوه مختلفی معجزه است. نزد اکثر آنان، وجه بیانی قرآن بالاترین مرتبه اعجاز قرآن را به خود اختصاص داده است. این همان نکتهای است که ابنخلدون نیز به آن قائل است و با عبارت قابل تأمل «وهذا هو الإعجاز الذی تقصر الأفهام عن إدراکه» بدان اشاره میکند و ثمره فن بیان را کلید فهم اعجاز قرآن تلقی میکند:[8] «و باید دانست که ثمره این فن این است که انسان را به فهم اعجاز قرآن رهبری میکند؛ زیرا اعجاز قرآن در کمال دلالت آن بر جمیع مقتضیات احوال، خواه از لحاظ منطوق و خواه از نظر مفهوم، میباشد و این بالاترین مراتب سخن توأم با کمال در چیزهایی است که به انتخاب الفاظ و حسن تنظیم و ترکیب آن اختصاص دارد و این همان اعجازی است که فهمها از درک آن عاجز شده است و تنها برخی از دقایق آن را کسانی میفهمند که در نتیجه انس بسیار به زبان عربی، ذوق و ملکه آن برای ایشان حاصل آمده است و هر یک از آنان، به اندازه ذوق خود، اعجاز آن را درک میکند و به همین سبب مشاعر و مدارک تازیانی که قرآن را از مبلغ آن شنیدهاند، در بالاترین مراتب قرار دارد؛ زیرا آنها از پیشقدمان عرصه سخن و کهبدان (نقادان) آن به شمار میرفته و حداکثر ذوق نزد ایشان به بهترین و صحیحترین وجه وجود داشته است.» (ابنخلدون، 1379: 2، 1173) ابنخلدون بیش از همه، مفسران را نیازمند این فن میداند و از غفلت مفسران متقدم در این حوزه سخن میگوید و آثار آنان را عاری از این فن معرفی میکند و چون به تفسیر کشاف میرسد، به نیکی از آن یاد میکند و آن را در این فن منحصر به فرد میداند و کل تفسیر کشاف را استوار بر این فن معرفی میکند: «تا آنکه جارالله زمخشری پدید آمد و کتاب خود را در تفسیر وضع کرد و آیات قرآن را بر وفق احکام این فن مورد تتبع قرار داد؛ بدانسان که برخی از قسمتهای اعجاز آن آشکار شد.»[9] (ابنخلدون، 2004: 2، 376)
3ـ2ـ دلالت معجزه از نگاه ابنخلدون
پرسشهای مهمی هست که در باب دلالت معجزه بین فلاسفه، الهیدانان و متکلمان اسلامی طرح میشود؛ پرسشهایی نظیر اینکه آیا معجزه بر وجود خدا دلالت دارد؟ آیا معجزه منطقاً بر نبوت معجزهگر دلالت میکند؟ آیا معجزه صدق تعالیم معجزهگر را اثبات میکند؟
ابنخلدون معجزه را دال بر صدق نبوت پیامبر اکرم میداند و میگوید: «معجزه چون روی داد، به منزله این است که خدای تعالی به صراحت بگوید: پیامبر صادق است و بنابرین دلالت بر صدق قطعی میگردد.پس معجزه با مجموع خارق عادت و تحدی بر صدق نبی دلالت میکند.»(ابنخلدون، 2004: 1، 204) در ادامه ابنخلدون به نظر متکلمان در خصوص عدم صدور معجزه از کاذب اشاره دارد و میگوید: «و (متکلمان) گفتهاند: روی دادن معجزه بر وفق دعوی کاذب ممکن نیست؛ زیرا دلالت معجزه بر صدق دلالت عقلی است؛ چه صفت نفس آن تصدیق است و بنابراین اگر با دروغ وقوع یابد، راستگو مبدل به دروغگو خواهد شد و این محال است و از این رو معجزه از کاذب مطلقاً صادر نمیشود.» (ابنخلدون، 1336: 2، 264)
نتیجهگیری
از مجموع آنچه گفته آمد، نتایج زیر حاصل میشود:
از نگاه ابنخلدون معجزه از مؤلفههایی چون ربوبی بودن، تحدی و عدم معارضه برخوردار استو مهمترین و شاید یگانه وجه اعجاز قرآن، همان اعجاز بیانی است.
از نگاه او معجزه (قرآن) دالّ بر صداقت نبوت پیامبر است که با مجموع خارق عادت و تحدی بر صدق نبی دلالت میکند.
ابنخلدون امکان وقوع معجزه را در خارق عادت بودن آن میداند که تنها به دست خداوند وقوع مییابد.
[1]. خدا زیباترین سخن را [به صورت] کتابى متشابه، متضمّن وعده و وعید، نازل کرده است. آنان که از پروردگارشان مىهراسند، پوست بدنشان از آن به لرزه مىافتد، سپس پوستشان و دلشان به یاد خدا نرم مىگردد. این است هدایت خدا. هر که را بخواهد، به آن راه نماید و هر که را خدا گمراه کند، او را راهبرى نیست.
[2]. وأما القرآن وإن کان من المنثور إلا أنه خارج عن الوصفین ولیس یسمى مرسلاً مطلقًا ولا مسجعاً. بل تفصیل آیات ینتهی إلى مقاطع یشهد الذوق بانتهاء الکلام عندها. ثم یعاد الکلام فی الآیة الأخرى بعدها، ویثنى من غیر التزام حرف یکون سجعاً ولا قافیة، وهو معنى قوله تعالى: ﴿الله نزل أحسن الحدیث کتاباً متشابهاً مثانی تقشعر منه جلود الذین یخشون ربهم﴾ وقال: ﴿قد فصلنا الآیات﴾. وتسمى آخر الآیات فیه فواصل، إذ لیست أسجاعاً ولا التزم فیها ما یلتزم فی السجع ولا هی أیضاً قواف. واطلق اسم المثانی على آیات القرآن کلها على العموم لما ذکرناه، واختصت بأمالقرآن للغلبه فیها کالنجم للثریا، ولهذا سمیت السبع المثانی. وانظر هذا ما قاله المفسرون فی تعلیل تسمیتها بالمثانی، یشهد لک الحق برجحان ما قلناه.؛ (ابنخلدون، 2004: 1، 393)
[3]. و أما وجود السحر فی أهل بابل و هم الکلدانیون من النبط و السریانین فکثیر و نطق به القرآن و جاءت به الأخبار. و کان للسحر فی بابل و مصر أزمان بعثه موسى علیه السلام أسواق نافقه. و لهذا کانت معجزه موسى من جنس ما یدعون و یتناغون فیه؛ (ابنخلدون، 2004: 1، 276)
[4]ـ و آنچه را که شیطان [صفت]ها در سلطنت سلیمان خوانده [و درس گرفته] بودند، پیروى کردند. و سلیمان کفر نورزید، لیکن آن شیطان[صفت] ها به کفر گراییدند که به مردم سحر مىآموختند. و [نیز از] آنچه بر آن دو فرشته، هاروت و ماروت، در بابِل فرو فرستاده شده بود [پیروى کردند]، با اینکه آن دو [فرشته] هیچ کس را تعلیم [سحر] نمىکردند؛ مگر آنکه [قبلًا به او] مىگفتند: «ما [وسیله] آزمایشى [براى شما] هستیم، پس زنهار کافر نشوى.» و [لى] آنها از آن دو [فرشته] چیزهایى مىآموختند که به وسیله آن میان مرد و همسرش جدایى بیفکنند. هر چند بدون فرمان خدا نمىتوانستند به وسیله آن به احدى زیان برسانند. و [خلاصه] چیزى مىآموختند که برایشان زیان داشت و سودى بدیشان نمىرسانید. و قطعاً [یهودیان] دریافته بودند که هر کس خریدار این [متاع] باشد، در آخرت بهرهاى ندارد. وه که چه بد بود آنچه به جان خریدند، اگر مىدانستند.
[5]. ومن علاماتهم أیضاً وقوع الخوارق لهم شاهده بصدقهم وهی أفعال یعجز البشر عن مثلها فسمیت بذلک معجزه، ولیست من جنس مقدور العباد، وإنما تقع فی غیر محل قدرتهم. و للناس فی کیفیه وقوعها ودلالتها على تصدیق الأنبیاء خلاف؛ (ابنخلدون، 2004: 1، 204)
[6]. و التحدی هو الفارق بینها و بین الکرامه و السحر، إذ لا حاجه فیهما إلى التصدیق، فلا وجود للتحدی إلا إن وجد اتفاقاً و إن وقع التحدی فی الکرامه عند من یجیزها و کانت لها دلاله فإنما هی على الولایه و هی غیر النبوه؛ (ابنخلدون، 2004: 1، 204)
[7]. اعلم أن الله سبحانه اصطفى من البشر أشخاصاً فضلهم بخطابه وفطرهم على معرفته وجعلهم وسائل بینه وبین عباده؛ یعرفونهم بمصالحهم ویحرضونهم على هدایتهم ویأخذون بحجزاتهم عن النار ویدلونهم على طریق النجاه. وکان فیما یلقیه إلیهم من المعارف ویظهره على ألسنتهم من الخوارق والأخبار الکائنات المغیبه عن البشر التی لا سبیل إلى معرفتها إلا من الله بوساطتهم ولا یعلمونها إلا بتعلیم الله إیاهم. قال صلى الله علیه و سلم ألا وإنی لا أعلم إلا ما علمنی الله." واعلم أن خبرهم فی ذلک من خاصیته وضرورته الصدق، لما یتبین لک عند بیان حقیقه النبوه؛ (ابنخلدون، 2004: 1، 201)
[8]. واعلم أن ثمره هذا الفن إنما هی فی فهم الإعجاز من القرآن، لأن إعجازه فی وفاء الدلاله منه بجمیع مقتضیات الأحوال منطوقه ومفهومه، وهی أعلى مراتب الکمال، مع الکلام فیما یختص بالألفاظ، فی انتقائها وجوده رصفها وترکیبها، وهذا هو الإعجاز الذی تقصر الأفهام عن إدراکه. وإنما یدرک بعض الشیء منه من کان له ذوق بمخالطه اللسان العربی وحصول ملکته، فیدرک من إعجازه على قدر ذوقه. فلهذا کانت مدارک العرب الذین سمعوه من مبلغه أعلى مقاماً فی ذلک، لأنهم فرسان الکلام وجهابذته، والذوق عندهم، موجود بأوفر ما یکون وأصحه؛ (ابنخلدون، 2004: 2، 375)
[9]. وأحوج ما یکون إلى هذا الفن المفسرون، وأکثر تفاسیر المتقدمین غفل منه، حتى ظهر جارالله الزمخشری ووضع کتابه فی التفسیر، وتتبع آی القرآن بأحکام هذا الفن، بما یبدی البعض من إعجازه، فانفرد بهذا الفضل على جمیع التفاسیر؛ (ابنخلدون، 2004: 2، 376)